- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
دست در عـالـم ایـجـاد تو داری زینب خبر از مبداء و میعاد، تو داری زینب کـلـماتی که خـداونـد به قـرآن فـرمـود آن معـانی همه را یاد، تو داری زینب چون حسین و حسن و احمد و زهرا و علی خوبتر از همه استاد، تو داری زینب طینتی فاطمهپرور چو حسین است تو را هـمّـتی عاطـفـهبـنـیـاد، تو داری زینب چون علی منطق کوبنده و علمی سرشار چون حسن صبر خداداد، تو داری زینب همه اجـداد تو آقای دو عـالـم هـسـتـنـد ارث آقــایـی اجـداد، تـو داری زیـنـب پُر شد از عطر تو امشب همه عالم گویا بـاغ گـل در گـذر بـاد، تو داری زینب چون گل صبح که شبنم چکد از هر برگش خـنده در گـریۀ میلاد، تو داری زینب گشتی از گریه تو خاموش در آغوش حسین که به او اُنـس خداداد، تو داری زینب پنج معصوم به میـلاد تو حاضر بودند اینچـنین لیـلۀ مـیـلاد، تو داری زینب ای وفـادارتـرین خـواهـر عـاشـورایی مـکـتب زنـده و آزاد، تـو داری زینب علم و حلم و ادب و عصمت و ایثار و وفا فضل و بذل و کرم و داد، تو داری زینب سخـن عـالـمـۀ غـیر مـعـلّم شـرفیست که ز فـرمـودۀ سجّـاد، تو داری زینب ز عبادات چنانی که خدا خواسته است برتـری بر همه عـبّاد، تو داری زینب شام تسخیر تو شد، ای مه ویرانهنشین! تـا ابــد دولـتِ آبــاد، تـو داری زیـنـب در اسارت، طلبِ خون شهیدان کردی در سکوت، اینهمه فریاد، تو داری زینب شعله زد اشک تو در هستی غارتگرِ شام خطبه چون خطبۀ سجّاد، تو داری زینب راز خود را به تو بسپرد چو دانست حسین دل سـرکـوبـی بـیـداد، تـو داری زینب از درا زنگ شتـرها ز نهـیب تو فـتاد که به کف رشتۀ اجساد، تو داری زینب ذرّهای کـاش بـبخـشـند «مؤید» را هم ز جلالی که به میعـاد، تو داری زینب
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
گمان کن که با کعبه همسایهای پی حـفـظ چـنـدین هـزار آیـهای و حـتی اگر غـرق سـرمـایهای بدان بیعلی پست و بیمـایهای خود کعبه هم میرود صبح و شام به دیـدار حـیـدر عـلـیـه الـسلام علی نزد حق است و حق با علیست مـسیـر الی الله تـنـهـا عـلـیست مپرس از چه ذکر لب ما علیست عبادت همین گـفتن یا عـلیست خـدا خـوانـدنش کفر باشد یقـین هم او که بُوَد صاحب مُلک و دین همیـشه خـدا بود هـمصحـبـتـش به محراب خم شد فقـط قـامتش خـدا نـیـز در پـاسـخ طـاعـتـش به او دخـتـری داد شد زیـنـتـش ندیـده فـلک ایـنچـنـین دخـتـری که بر خلـق عـالم کـند سروری از افـلاک تا خـاک پـرواز کرد بـرای بـرادر کــمـی نــاز کـرد در آغوش او چـشم را باز کرد سپس پردهبرداری از راز کرد چنین گفت چشمش به ماه منـیر امیـری حـسـیـنٌ و نـعـم الامـیر نـگـاهــش دوای تـب پـنــج تـن حـضورش چـراغ شب پـنج تن چه بنـویـسـم از کـوکب پنج تن شـده قــبــلـهام زیـنـب پـنـج تـن به طـغـیان کـشانـده جـنون مرا بـه پـایش بـریـزیـد خــون مـرا چه خوب است امشب خدا خواستن طـلا نـه دل مــبـتـلا خـواسـتـن هر آنچه که خوب است را خواستن خلاصه فـقـط کـربـلا خـواستـن تـمام سـحـر ذکـر یـا رب بـگـو همه حـاجـتت را به زینب بگـو چنان مادرش عالمه زینب است به بیت علی قـائـمه زینب است به غمهای او خاتمه زینب است پس از فاطمه، فاطمه زینب است زمــان دعـــا نــوحــه دم دادهام خـدا را بـه زیـنـب قـسـم دادهام چو با او کسی همنشین میشود یکـی از بـزرگـان دین میشـود یکـی مـثـل اُمُّ الـبـنـیـن میشـود که روزی قـمـر آفـرین میشود به اُمُّ البنین مرحمت کرده است ابالفضل را تـربیت کـرده است ابـاالفـضل حـالا هـوادار اوست اباالفـضـل مـاه شب تـار اوست ابالفضل امروز عـلمدار اوست و کار دفاع از حرم کار اوست خـوشـا آنکه او انـتـخـابش کـند فـدایـی زیـنـب خــطـابـش کـنـد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
تو کیستی؟ که عقل مجنون توست عشق به تو عاشق و مدیون توست تـویـی جـگــرگــوشــهٔ آل کــســا به درک تـو عـقـلِ رسـا، نـارسـا چـشـم عـلـی مـحـو تـمـاشـای تـو بـه جــای پـای فـاطـمـه پـای تـو تـو بـودهای سـنـگ صـبـور همه تو بُـردهای فـیـض حـضور هـمه دفـاع تو، صبـر تو، احـسـاس تو حـسـین تو، حـسن تو، عـباس تو روی تــو حــســرتِ دل آفــتــاب موی تو شب ندیده حتّی به خواب خاک رهت به عـرش پهـلـو زده پـیـش قــدِ تــو ســرو زانـــو زده مــدرســهٔ تــو دامــن فـــاطــمــه مــعــلـّـمــی نــدیــده و عــالــمــه صـدای تـو دل از عـلـی میبـرد نـاز تـو را فـاطـمـه هـم میخـرد فـاطـمه فـخـر مـصطـفی بر همه از تو ولـی، فـخـرکـنـان فـاطـمـه نیست فـلک به قـدر، هم پـایـهات نـدیـده هـمـسـایــهٔ تــو ســایــهات عـــمـــۀ ســاداتــی و زیــنِ اَبــی عـقــیـلــهٔ هــاشـمـیــان زیـنــبــی لبت «یکی گـوی» دو تـا نگـفـته هـر چه شـنـیـده جـز خدا نگـفـته ولادتـت ولادت گــــریـــه بــــود گـریـهٔ تـو شــهــادت گـریـه بـود ای تو، به هر غـمی امـید حـسین کـشـتـهٔ عـشـقـی و شـهـید حـسین تو روح صـوم و مـعـنی صلاتی تـو ســاحـل ســفـیــنــۀ نــجــاتـی نـام شـمــا هـر دو بـه دنـبـال هـم آیــنــهٔ هــمــیــد و تــمــثــال هــم معنی اگر ز خالق و رب یکیست نام حـسـین و نام زیـنب یکیست
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
باز چشمم به دری مانده ز خواب افتاده دلم از فرط جنون در تب و تاب افتاده باز هم ذکر لب فاطمه یارب شده است بـنـویـسـیـد بــیــایـنـد مـســافــرتــرهــا مـستها، دلـشـدهها، از همه جابرترها از دل عرش خـدا، دلبر و دلـدار رسید چقدر عـاطـفه گـنجانده خدا در خواهر چه میآید بـغـل واژۀ مـحـشـر خـواهر مرتضی فخر به او کرده، به خود مینازد ناز از حضرت زینب بود و کشته حسین دست انداخته دور و بر انگشتِ حسین مثل یک روح مـیان دو بـدن میمـانند ز وقارش شده پـای هـمۀ عـالـم سُست شده از نور وجودش، دو سه خورشید درست پر جبریل امین هست، ولی راحت نیست
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
در لقـب، پیـشـتر از زینت مـولا بودن مفـتخـر بود به صدیـقـۀ صغـری بودن چون نبی، چله گرفتهست علی هم به نظر تـا قـدم رنـجـه کـنـد اُمِّ ابـیـهــای دگــر بـایـد آئـیــنــۀ اُمُّ الـنـجــبـا گـفـت بـه او زیـنـت پـنـج تـن آل عـبـا گـفـت بـه او از همان روز که آمد دلش آرام نداشت شرح دلتنگیاش انگار سرانجام نداشت اشک میریخـت ولی در طلب دنـیا نه گریه میکرد، در آغـوش حسین اما نه مـردمِ دیـدۀ او مـیـل به اغـیـار نـداشت جز حسین بن علی با احدی کار نداشت از همان روز جهان دید که در شادی و غم جان او و پسر فاطمه وصل است به هم عشق بود آنچه که از خون خدا در رگ داشت عشق آنگونه که در عقد، دوتا شرط گذاشت اینکه هر روز به دیدار حسینـش برود در سفـر نیز پی نـور دو عـیـنش برود سفر؛ آری سفر، افـسوس سفر؛ آه سفر داشت در هر قدمش غُصۀ جانکاه سفر پس به میدان بلا او دل و جانش را بُرد ذوالفقار دو دمش را ( پسرانش را) بُرد آســمــان تـا افــق دیــدۀ او پُــل مـیزد نـور بر چـادر او دسـت تـوسـل میزد بست چون مشتِ گره کرده، پَر معجر را عـاقـبت دیـد جـهـان، فـاطـمۀ دیگر را کیست لایق که نهد زیر قدومش سر را چرخ برخواست که تا زین بکند اختر را او پـسنـدیـد ولی شـأنی از این بهتر را زد قدم زانوی عـباس و عـلی اکـبر را مَلَک وحی ندا داد که: غَـضّوا ابـصار دختر فاطمه بر مرکب خود گشت سوار در مثل، آیـنـۀ فـاطـمـه در حال عـبور دشت محشر شده و مرکب او ناقۀ نور با جلال و جـبروتی که خدا داند و بس بست بر غـرق تحـیـّرشدگان راه نفـس دخـتـر فــاطــمـه یـا اُمّ ابــیـهــای دگـر چه بنـامیم تو را کـوثر بعد از کـوثـر؟ حُجب شاعر شد و در مدح تو برداشت قلم تو خـداونـد حـیـایـی بـه خـداونـد قـسـم دشـت با آنهـمه انـدوه تـمـاشـایی بـود آنچه میدید فقـط چشم تو، زیـبایی بود اصلاً این دشت پریشان تو بود از اول کـربـلا عـرصۀ جـولان تو بود از اوّل لکّـۀ نـنـگ به پـیـراهـن تـاریـخ شـدنـد دشمنان تو اسـیـرت شده، تـوبـیخ شدند آنچـه گـفـتـند و شـنـیـدیم نیـامد سـر تو دست دشمن نرسیده نخی از معجـر تو کوفه تا شام به هجده سرِ بر نیزه قـسم از سـر دوش تو یکـبـار نـیـفـتـاد عـلـم از سر مقـنعـه، گردی بتکانی کافیست تیغ و شمشیر چرا؟ خطبه بخوانی کافیست ظاهرت زینب کـبری شده باطن حیدر وقت آن است عـلی جلوه کند بر منـبر نکن ابراز غـضب را، نـمیارزد کوفه خـم به ابـروت بـیاور که بلـرزد کـوفه اسکتوا؛ زنگ شترها همه خوابید، بخوان مسجد از لحن تو یکمرتبه لرزید بخوان تیغ برداشتهای، ضربۀ نطقت کاریست واژه در واژه علی در سخنانت جاریست گرم هوهو شده این تیغ که میچرخد مست شعر، دیوانۀ توصیف تو شد، وزن شکست
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
بسکه بر «ألله» با قدرت توکل میکند پیش پایش کوه احساس تزلـزل میکند مـاه کـنـج چادرش آرام میگـیـرد پـناه بر لبش لبخندی از دلدادگی گل میکند رونـمـایی کـرده از نـام دلارایَـش پدر میرسد هر کس به توصیفش تأمل میکند زینب است و لحظهٔ تفسیر ایثارش مدام «عقل» کم میآورد؛ فکرِ تکامل میکند «صبر» پای مکتبش حاضر شدهست و باز هم پیش از وارد شدن قدری تعلـل میکند دختر کـعـبه قـنوتش فـرق دارد با همه دستهـایش را برای بنـدگی پُل میکند حضرت أم البنین بعد از خدا و فاطمه در تـمـام کـارهـا بر او تـوسـل میکـند وای بر آنکه به او دل داده اما سالهاست در فـداییاش شدن دارد تغـافـل میکند خواندمش أمّ المصائب! در کنار این لقب معنیِ غـم! غصه و مـاتم تـنزّل میکند این دل بیچاره یک عمر است حسّ غربتِ دوری از صحن و سرایش را تحمل میکند!
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
سحر است و دمیده دولت عشق نوبتی باشد است نوبت عشق کـوه میلـرزد از اُبُهَت عشق مینویسم به نام حضرت عشق ما هـمه عـاشـقـیم و شـیدائـیم همه مجـنـون عـشـق لـیلائـیم عرش خوشبو شده است با کرمت میچکد عطر مریم از قدمت قُـدسـیان مات ذات محـترمت عـرشـیـانـند خـادم و حـشمت آمــده ســورۀ وفــا،" زیـنب" الـسـلام ای عـقـیـلـه یا زیـنب بال جـبریل بالِش سر تـوست کوچه باغ بهشت معبر توست ظلمت شب نخی ز معجر توست شـاه کرب وبلا برادر توست ما همه نـوکـر حـسـیـن توأیـم تا قـیامـت به زیر دِین تـوأیـم نـوکـری تـو کــار نــوکـرهـا ای هـمـه اعــتـبـار نـوکـرهـا مــایـۀ افــتــخــار نــوکــرهـا حــرمِ تــو قـــرارِ نــوکــرهـا شـرزه شـیـرانِ دشت ایـرانیم دشـمـنـت را ز شام میرانـیم ما همه ریزهخوار خوانِ حرم لالــۀ ســرخ بـوسـتــان حـرم تـنــمـان فـرشِ آسـتـان حــرم لـقـبِ مـا:" مـدافـعــان حـرم" از عـدوی تو کشته میسازیم و از این کشته پُشته میسازیم مــقـتـدای نـمــاز مـن زیـنـب خـواهـر شـاه بـیکـفـن زینب فاطمه، حیدر و حسن، زینب یکتـنـه کـلِّ پـنـج تـن زیـنب تـو صـدای رســای قــرآنــی تــو تــجــلـّی روحِ ایــمــانـی ای کـران تـا کــرانـۀ کــوثـر آیـــۀ دخـــتـــرانــۀ کـــوثـــر غـــزل عــاشـقــانــۀ کــوثــر روشـنـی بخـش خـانـۀ کـوثـر پای مادر چـقدر غم خـوردی مثـل یـاس مـدیـنـه پـژمـردی نقـشهای شوم، روزگار کشید ناگهـان ابـر تـیـرهگـون بارید بـاد پــائـیـزی مـدیـنــه وزیـد دست ظلمت ستارهای را چید کاش میشد همیشه مدح سرود ختم شعرم شروع روضه نبود رُخ آئـیــنــه تـا مُــکــَـدَّر شـد روزگارِ خوش عـلی سـر شد حرف مسمار و آتش و در شد پیـش چـشم تو یـاس پرپر شد کهکـشان سوخـت تا دمِ خـانه آتــش افــتــاد روی پــروانــه
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
امشب از عرشِ خدا بانگِ سعادت آمد نـورِ چـشـمانِ عـلی، کـوهِ صلابت آمد زینبِ حـضرتِ زهـراست بدانـید فقـط جهـتِ بنـدگی و صـبـر و رشـادت آمد زینتِ عـالـم بـالاست عجب نیست اگر فُطرُس امشب جهت عرض ارادت آمد خواهرِ حضرتِ ارباب، حسین بن علی یکه تـازِ شـرف و شـور و شهـامت آمد شاهد ظلم به هفتاد و دو خورشیدِ دلیر راوی عـرصـۀ ایـثـار و شـهـادت آمـد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
ای روشـنی دیـده حـیـدر خـوش آمدی آئـیـنــۀ نـجـابت مـادر خــوش آمــدی ای آن کسی که شـهـرت نـام بـلـنـد تو از عرش رفته است فراتر؛ خوش آمدی از اشک شوق پُر شده چشمان مجتبی ای روشنای چـشم برادر خوش آمدی دروازههای کوفه به دست تو فـتح شد یاد آور حـمـاسۀ خـیـبـر خـوش آمدی محـشر به نـام نـامیات آغـاز میشود ای زیر و رو کنندۀ محشر خوش آمدی امشب شب دف است، شب جام و باده است از خاک پات، بوسه گرفتهست کهکشان سجده کنند بر تو شب و روز عرشیان از شوکت مقام تو این بس که بیوضو نـام تو را حـسـیـن نـیـاورد بـر زبـان عالم حریف جوش و خروشت نمیشود آن لحظهای که پای حسین است در میان ای دستهای تو پل مابِین عرش و فرش پیـونـد دادهای تو زمـین را به آسـمان مـحـو عـلـیِّ اکـبـرِ اربــاب مـیشـوی از بس که او شبیه عـلی میدهـد اذان ذکـر عــلـی الـدوام تـمــام مـلائـکــه! عـالـم فـدای قـلب صبوری که داشتی خورشید و ماه خیرۀ نوری که داشتی ابن زیاد وقـت ورودت به کـاخ کـفـر عاجز شد از شکوه و غروری که داشتی دنیا ندیـده است به خود در تمام عـمر مـثـل بـرادران غـیــوری کـه داشـتـی صدها هزار حضرت موسی گذشتهاند از جای جای وادی طوری که داشتی خورشیدِ بیغروبِ شب و روز کربلا! ای سـرو پـاکـبـاز که غـرق عـنـایـتی دست مـرا بگـیـر که دریـای رحـمتی از درک جایگاه تو این خلق عاجزاند مثل عـلی و فـاطـمـه اعـجـاز خـلـقتی در وقت خطبه خواندن تو کل کائنات گفتند یکصدا: چه وقاری! چه شوکتی یکجـا گـنـاههای زبـان پـاک میشود وقتی که نقـل میکـند از تو فـضیلـتی جز اینکه خـاک پـای تو بـاشیـم تا ابد در زنـدگی خـویـش نـداریـم حـاجـتـی ای آبروی روی علی، ای خدای صبر هـدیـه بـده بـه خـانـۀ قـلـبـم بـهــار را آرام کــن دوبـــاره دل بــی قـــرار را زینب تو کیستی که به وقت نماز خویش وا داشـتـی ســتـایـش پــروردگــار را آن خطبههای حـیدریات، بعد سالها زنــده نـمـود خــاطــرۀ ذوالـفــقـار را وقـتـی که خـلـق کرد خـدا کـائنات را دسـت تو داد گـردش این روزگـار را هر طور میشود دل ما را درست کن مـا دادهایـم دسـت خـودت اخـتـیـار را جز تو کسی لیاقت زینب شدن نداشت امشب بـسـاط نـوکـری ما فراهم است بانو! فقط زیارت کرب و بلا کم است شکر خدا که سـایۀ پـر مِـهـر چادرت روی سـر تـمـامـیِ ذرات عـالـم است با اسم تو زمین و زمان زیر و رو شود پس نام نامی تو همان اسم اعظم است ای کوه صبر! ای که جهان زیر بال توست از تو مدد گرفته اگر کوه محکم است ما را بخـر، نـگـاه به اعـمال ما مکـن اینجا که آمدیم بـد و خوب درهم است صـدها هـزار آسـیـه شاگـرد مکـتـبت خوشبخت آن دلی که گرفتار زینب است عـالم به زیر دِین عـلمدار زینب است هر کس که حیدری ست بدهکار فاطمه ست هرکس حسینی است بدهکار زینب است امروز اگر که نامی از اسلام مانده است مدیون جان فشانی و ایثار زینب است از پـادشاههای دو عـالم غـنیتـر است آن سائـلی که خادم دربار زینب است عـباس، مـاهِ بیبـدلِ خـیـمههـاست که از روی نیـزه نیز نگهدار زینب است امشب شب دف است، شب جام و باده است
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
ای ز دیدار رخت جان پـیـمبـر روشن دیـدۀ حـقنـگـر سـاقـی کـوثــر روشن در سراپردۀ عصمت که ملک راه نداشت از جـمـالت دل صـدّیـقـۀ اطهر روشن یثرب اَر فخر فروشد به فلک نیست عجب که شد از نور توأش مطلع و منظر روشن تیرگی نیست در آن سینه که مهر تو در اوست که ز مهـر تو شده سیـنۀ حیدر روشن غنچۀ جان شبیر از گل روی تو شکفت وز تماشای تو شد خاطـر شبّـر روشن آیت لـطـف خـدایـی و به هـر دل تابی گر بُوَد سنگ، شود چون دل گوهر روشن نه همین روی زمین از رخ تو روشن شد که ز میلاد تو شد اَنجم و اختر روشن »زیب اب» نام گرفتی و مرا فخر این بس که شد از نـام دلارای تو دفـتر روشن در سراپردۀ عصمت تو از آن زینِ اَبی که ز سر تا به قدم قدس و عفاف و ادبی ادب آمـوخـتـۀ مـکـتـب طـاهــایـی تـو تـربـیـت یــافـتــۀ دامـن زهــرایـی تـو زینت قامت دین، زیور رخسار شرف مـظـهـر کـامـلـۀ عـفّـت و تـقـوایـی تو گـل گـلـزار نـبـی، مـیـوۀ بـسـتان علی خـانـۀ فــاطـمـه را شـمـع دلارایـی تـو عبرتآموز زنانی به حجاب و به وقار بـرتـر از آسـیـه و هاجر و سارایی تو حوریان راست به خاک قدمت بوسه از آنک غـنـچــۀ گـلـبـن انـسـیــۀ حـورایـی تـو عجـبی نیـست اگر زینِ اَبَت نـام دهـند کـه گـرامـی ثــمــر اُمّ ابـیــهــایـی تــو در صف حشر که هنگام شفاعت باشد مادرت فـاطمه را هـمره و همپایی تو در سراپردۀ عصمت تو از آن زینِ اَبی که ز سر تا به قدم قدس و عفاف و ادبی
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی فـروغ دیـدهٔ ما، مـهـر جـاودانـهٔ شامی شکفتی ای گل صبر و شکیب دامن زهرا تو زینبی و چو نام تو نیست نادره نامی اگـر پـرنـدهٔ جـانـم سـلام مـن نـرسـانـد »مَنِ المـبـلّقُ عَـنّی اِلی سُعـادَ سلامی« چگونه وصف تو گویم که در کلام نگنجی چه از قیام تو گویم، که قامتی ز قیامی سخن ز صبر نگویم، که خویش اسوهٔ صبری رسـالـتت نـسـتـایم، که در پـیام تمـامی تویی تو، زینت «اَب» زینب ای عصارهٔ عصمت تو حلم فاطمه، علم علی، تو روح پیامی جمال عشق درخـشید با پیام تو آنسان که در کمال بدین جلوه کس ندید کلامی سزد که از تو شود سرفراز رایت قرآن که زان خطابه بلرزد ز خشم، دشمن خامی اگر کلام شود هر نفس که شرح تو گوید کجا ز عهده برآید ز وصف چون تو مقامی تو سایـبـان یتـیـمان، طلایهدار حـسینی صلای نهضت حق، قسط و عدل را تو دوامی چه نوش کرد گل ما، مگر ز جام صبوری که دسته دسته گل جان نثار کرده، به جامی به کربلاست روان بیامان سپاه حسینی هلا صبورترین! این سپاه را تو نظامی مراست آرزوی آنکه آسـتان تو بـوسم تو ای فروغ دل ما، تو ای که زینت شامی خوشا طواف سر کوی دوست کردن و مُردن چنین خوش است «سپیده»! سفر به حُسن ختامی
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
شبی كه مطلع مهر از، طلوع زینب بود فـروغ روز نشـسته، به دامن شب بود هـزار رود نـواگـر ز كـوثـر و تـسنـیم روان به خانهٔ زهرا، به بوی زینب بود هزار چـشـمۀ خورشید، از كرانۀ شب دمیده از دل مهتاب و چشم كوكب بود شـكـوفـهبـار لب مرتضی به بـاغ دعـا ستارهریـز دم مصطفی، به یا رب بود شراب نور ز خـمخـانۀ سحر، جـوشید كه جام سرخ شقـایق، ز می لبالب بود اگرچه «زینِ اَب» او را نهاد نام، رسول خدای داند، كاو زینت «اُم و اَب» بود
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
با ورودت خانۀ سـاقی چه زیباتر شده چـشـمهای پنـجتـن انـگـار بیـنـاتر شده نام زینب بیگمان زیبندهات باشد عزیز ذکر والایت را بنـازم بـاز والاتر شده
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
ای آرزوی عـشـق، تـمـنـا کـنـم تـو را در شـاه بیت عـاطـفـه انـشـا کـنم تو را پـرسـند اگر تـجـلی حُـسن تو را ز من بـا آفـتــاب و آیـنـه مـعـنــا کـنـم تـو را تو راز سر به مهری و در سجده از خدا خـواهم به آه و ندبه که افـشا کنم تو را وقـتـی اسـیـر غـربـت دنـیـایـی خــودم در کـنـج دل بگـردم و پـیـدا کنم تو را شـرمـنـدهام که در اثــر روسـیــاهــیــم خـیـمهنشین خـلـوت صـحـرا کنم تو را «این دیـده نیـست قـابل دیدار روی تو چشمی دگر بده که تـمـاشـا کنم تو را» تا مست فیضتان شوم و مستفیض لطف دعوت به جشن زینب کبری کنم تو را روشن ز نور عصمت او عـالـمین شد حـیـدر که بوده زینت هـسـتی عـبادتش زینب ز عـرش آمده گـردیـده زیـنـتش زینب، چه زینبی؟ که شده در طفولیت آغـوش پنج حجت حق مهد عـصمـتش زینب، چه زینبی؟ ز همان خردسالگی خـوانـدند صـابـرین، جبل استـقـامـتـش جـبـریـل خـاکــبـوس اتــاق جــلالـتـش روح الــقـدس مــلازم روح قــداسـتـش جـایی برای عـالـم دیگـر نـمـانده است آنجا که هست زینب و علم و فـقاهـتش هرجا سخـن به یاد حـسین است لاجرم آیـد کـلام زینب و عـشـق و مـحـبـتـش چشمی به سمت سایۀ او هم نرفته است سوگـند میخـورم به حـیـا و نـجـابتـش زیبا سـروده شاعـر دلـدادهای که گفت: «زینب عفیفهای است که در راه عفتش» «عـبـاس میدهد نخ معـجـر نمیدهد» جز مصطفی که نام علی بیوضو نگفت تفـسـیر نـام او احـدی مو به مـو نگفت تفصیل شأن زینب کبری نگفـتنی است چون عارفی که قـصه رازِمگـو نگفت از چهار سالـگی غـم زینب شروع شد دنـیا به جز حـدیث جـدایی به او نگفت میخواست از حکایت محسن کند سوال آمد مـیـان حـنجـره بـغـض گـلو نگـفت مادر! دلیل روی کبودت چه بوده است؟ هر قدر کرد دخترکش پرس و جو، نگفت مادر دلش گرفت و زبان باز کرد و گفت: «میزد مرا مغیره و یک تن به او نگفت» «زن را کسی مقـابل شـوهر نمیزند» وقتی سخن ز گرمی فردای محشر است زینب به فرق فاطمیون سایهگستر است او ابر رحـمت است به دریـای کـربـلا مائیم قطرهای که به دریـا شناور است در مـاجـرای زنـدگی زیـنب و حـسـین یک روح عاشقانه ولی در دو پیکر است باشد شفای شاعر دلخـسته ای که گفت: ابیات ناب را که چنان درّ و گوهر است «احکام ارث در همهجا چون بیان شود سهمی ز خواهر است و دو سهم از برادر است این امـتـیاز در خـور زیـنب بود که او میراث عشق را به برادر برابر است» جـانها فـدای زینب و قـلب صبـور او از صبر و از غریبی او دیدهها تر است زینب چـه دیـد روز دهـم بـین قـتـلگـاه کز گفتن و شنیدن آن قلب، مضطر است آن حنجری که بوسه بر آن داد مصطفی حالا نشان بوسه شمشیر و خنجر است آن سینهای که مخزن اسرار عشق بود دردا که زیر چکمه شمر ستمگر است «والشمرُ جالسُ؛ نفس مادرش گرفت»
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
اشکیم و میچکـیم به پـای شما فقط تـقـدیـم مـیشـویـم برای شـمـا فـقـط خـوابـیم و بیمحـبـتـتان پا نمیشویم بیشـور عـشـق آدم دنـیـا نمیشـویم ای سرو سربلـند گـلـسـتان اهل بیت ای تا ابد فـروغ شـبـسـتان اهل بیت دنـیا نـدیـده از تو کسی سـرفـرازتر از هرچه جز خدای جهان بینیازتر جز مادری که بوده ز دنیا بزرگتر فضل تو از تمـامی زنها بزرگتر ای آفتاب سر زده از صبح خـانهات حُبُّ الحسین، مشق شب عاشقانهات رنگ خداست تاب و تب زندگانیات وقف حسین گـشـته تـمام جـوانیات ای قـلب بیقـرار، قـرار دل حـسین نقش دل تو نقـش و نگـار دل حسین زینب شدی که زینت مولای ما شوی فتوای سرخ و مرجع والای ما شوی نوکر شدیم و خاک قـدمهای زیـنـبیم ما سـربـلـند خـطبۀ غـوغـای زینـبیم
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
وقتی شراب ناب در میخانهها جور است پس میـکـده تنها پناهِ عبد مخـمور است آنـکـه گــدای خــانــۀ مـولای مـا بـاشـد در آسمانها و زمین محبوب و مشهور است ای حضرت خورشید، تو نورُ علی نوری بـایـد بـیـامــوزم بـرای تـو ســرودن را نـذر قـدمهایت کـنم هم جان و هم تن را مانـند زهـرا عـصـمت پـروردگاری تو شـاگـردِ مـمـتـاز یـلِ دُلـدُل سـواری تـو ای وای از وقتی که چادر بر کمر داری سنگ محک در باب ایمان میشود زینب تفـسیر مـوضوعی قـرآن میشود زینب مادر سفارش کرد که در روز عاشورا جانت حسین در خون غلطان میشود زینب مادر سفارش کرد که در روز عاشورا
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
در شبِ میلاد میگویم که غوغا زینب است آمده نوری که میگویند او را زینب است آنکه باشد عینِ مولا مثلِ مولا زینب است بال و پر را باز کن تا خانۀ حیدر رویم از سرای خـویشتن تا وادی دلـبر رویم آیـنه در آیـنه تـندیسِ زهـرا زینب است ای دلِ خسته برو بیت الولا بیـتوته کن در میانِ خـانـۀ شـیـرِ خـدا بـیـتـوته کن باعثِ شادابی این جمعِ زیبا زینب است ابتدائا عـالـمی را زد به هم با گـریهاش سینۀ صدّیقه شد پُر همّ و غم با گریهاش آشکارا شد به عالم اُمِّ غمها زینب است گریهاش تبدیل شد بر خنده در آغوشِ یار مات و مبهوت است چشمانش به رخسارِ نگار پس حسین عشق ست و عاشق بهرِ آقا زینب است ای حسینی ها! شبِ میلادِ فخر المصطفاست در شباهت گـفـتهاند آئیـنۀ شـیر خداست آن کسی که دینِ حق را کرده احیا زینب است عاجزم از گفـتنِ مدح و ثنایش عاشـقان من کی ام تا که سُرایم از برایش عاشقان عصمتِ صغرای حق بانوی عظما زینب است
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
کـنار زد چـو سـپـیـده سـیـاهی شب را گرفت مهرِدل افـروزِمهـر، کـوکب را فـرشـتـهها هـمه بر هم نـویـد میدادنـد به کوچه کوچۀ دل، نور، جلوهها میکرد برای دیدن گل، اشک، کوچه وا میکرد رسـیده آنکه به والله عـصمت الله است بیا که درک شـود لذت حـضور حسین بیا که با تو شود جُفت، بزم جور حسین «کرشمهای کن و بازار ساحری بشکن تو کوه صبر و وقـاری و هـمتی زینب تو معـدن کـرم و روح رحـمـتی زینب بـزن شـرر به دل دشـمـنت به یـکـباره خطابههای تو از حرف مهتران، خوشتر شمیم عطر تو از سدرۀ جنان، خوشتر تـوقـعـات گـداهـای سـفـرهات بـالاسـت تو یـادگـار عـلی؛ سیـنه سوز فاطـمهای به عـلم عالـم امکان تویی که عـالمهای فرات خون شده هر چشم کربلای حسین چه سنگها که شکـسـتـند در پی قـدمت چه داغهـا که نـشـسـتـنـد بـر دل الـمت نـشـسـته در دل خون، پارۀ مـفـاتـیحت چو تـیغها به گـلوگـاه زخـم، رو کردند ز خون پاک حسینت همه وضو کردند نگـینِ روشـنِ انـگـشـتـر تو را بـردنـد سری بلند شد از نی، تو را نظاره گرفت دمی که سنگ حرامی تو را اشاره گرفت اگرچه بر سر نیزه حـسین اقـامت کرد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
امـشـبم شـورعجـیـبی در سـر است شور و مستی در سرم سرتاسر است دف بـزن این بـاده مـسـتیآور است در جهـان بـرپـاست غـوغـایی دگر مـیشــود تـعــبـیـر رویــایـی دگــر با گـلاب و می، زمیـن را تر کـنـید کوی و برزن را پُـر از زیـور کنید زینـت شـیـرِخــدا، حــق را سـتـون مـثـل او عــالــم نــدیــده تـا کـنــون ذولــفـقـار خـطـبــهاش دم دار بــود خـون مـولا در رگـش بـسـیـار بـود نـه کـسـی چـون او نــمـیآیـد دگــر آن جگـرداری که شد خـونین جگر چــادرش بـا عـرش پـهـلـو مـیزنـد آبــــرو دائـــم به او رو مـــیزنـــد ذکر هرشیری که در تاب و تب است ذکر هرشیری که حیدر مذهب است برده از من روز و شب دیوانه وار بـیـتـی از عــمـان سـامــانـی قــرار گـرچـه بـا ســربـنـد یـا زیـنـب مـدد هـر پــرسـتـاری سـرآمـد مـیشــود
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
گـوش کن از دل افـلاک خـبـر میآیـد به سرِ اهـل زمـیـن دُرّ و گـهـر میآید چه خبر هـست؟ فـرشته چـقـدر میآید سوره صـبـر در آغـوش سـحـر میآید شـد اجـابت ز خـدا بـاز دعـای حـیـدر فـاطمـه دخـتـری آورده بـرای حــیـدر دخـتـری آمـده تـا هـمـدم مــادر بـاشـد دخـتری آمـده تـا حـیـدر حـیـدر بـاشـد خواهـری آمده عـشـق دو بـرادر باشـد گوئیا آمـده یک بـرهـه پـیـمـبـر بـاشـد عصمت و عفت و تقواش همه مادری است به خداونـد قـسم لایق پیـغـمبـری است فاطـمه محـو گل روی درخـشانش بود مرتضی زمزمه میکرد و غزلخوانش بود گرم بوسـیدن پیـشانی و چـشمانش بود احمد آنروز چه میدید که گریانش بود احـمد آنـروز تـجـلـی رسـالـت را دیـد یا که ظـرفیت تـحـویل امامت را دید؟ قلمی نیست که املا کند اوصاف تو را دهنی نیست که انشاء کند الطاف تو را یا که توصیف کند وسعت انصاف تو را یا که تـشـریح کـنـد قـلـۀ اهـداف تو را عقل عاجز شد و از درک وجودت شد مات به گـل روی بهـشـتی تو بانـو صلوات بعـد زهـرا احـدی مثـل تو اکـرام نـشد زنی ایـنـگـونـه پـیـامآور اســلام نـشـد طائر عـقـل کـسی مَـحـرَمِ این بـام نشد دست در دست شدی گریهات آرام نشد دیدی از دور و برت عطر کسی میآید مژده ای دل که مسیـحـا نـفـسی میآید چـشم بر هم زدی و عـشق مجـسم آمد بَه که بـالای سـرت خـیر دو عـالم آمد اشک از گـوشـۀ چـشم همه آن دم آمـد کودکی سـوی تـو بـا دیـدۀ پُـر نَـم آمـد گفت خوش آمدی ای نور دو عینم زینب کـمی آرام عـزیـزم که حـسـیـنـم زینب بانوی مُلک وجودی و وجودت خیر است قلب تو وقف حسین است و جدا از غیر است پیش تو عشق حسین، اصل سلوک و سِیر است سِیر تو کرب و بلا، کوفه و شام و دِیر است آمـدی تا که بـفـهـمـیـم خـدا یـعـنـی چه صابره بودن در کرب و بلا یعـنی چه ای که در عشق حسینی به دو عالم عَلَمی کعـبۀ عـشق بـرادر شدی و محـتـرمی مریم از جام حیای تو چشیده است نمی نـائب فـاطـمـه، صـدیـقـۀ ثـابت قـدمـی کوفه و شام اسـیـر دَمِ زهـرایی توست مات و مبهوت سخنرانیِ مولایی توست جای امـثال شما در کُـره خـاکی نیست چون زمین قابل این گوهر افلاکی نیست گفتی ای درد بیا از تو مرا باکی نیست داغها دیـدهای اما لـب تو شاکی نیست چه عبارات عجـیبی روی آن تَل گفتی پیش آن پیکـر صد چاک تَـقَـبَّل گـفـتی آمدی جـلـوه کنی نام عـلـی زنـده شود زن ندیده است کسی مثل تو رزمنده شود در دل جهـل زمان شمسۀ تابـنـده شود با زبان وقت بیان خـنـجر بُـرّنده شـود روی نی گفت برادر همه جا در هر راه طَـیّـِب الله بـه غـوغـای تـو مـاشـاء الله ای تـمـنـای دل خــون خــدا یـا زیـنـب در تو دیـدند همه فـاطـمـه را یا زینب مرحمت کن به منِ بیسر و پـا یا زینب نـشوم از سـرِ کـوی تـو جـدا یـا زینب نظری کن که در این خانه بمانم یک عمر تا نفس هست فقط از تو بخوانم یک عمر
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
سِر علی، سِتر علی، سُکر علی، راز علی هـمـۀ حـرف خـداونـد از آغـاز عـلـی از علی گـفـتم و گـفـتـنـد که اما زینب پنج تَن میشود اینگونه مجـسم: زینب همه از جَدّ و اُمُّ و اَب همه باهم زینب نامِ او اول عـلی بعـد، عـلی زینب شد آیۀ اعـظـم عـلـی آیتِ عُـظـمـی زینب واژهای کو که کُنَد شرح و بیان بانو را قلـمی کو که نـویـسد به زبـان بـانو را فاطمه بـایـد از این نـام بـگـیـرد پـرده از همان روزِ تولد نظرش گفت حسین بین آغوشِ همه چشمِ تَرش گفت حسین همه دیدند حسن را به حجاب و غیرت آمـده تا که بـبـیـنـنـد غـمـی جـاری را آمــده تـا کـه بـگـویـد بـه بـلا آری را آمده تـا بـنـویـسـنـد پـس از اعـجازش معنیِ محض شهود است که آرایه ندید عینِ نوری است پسِ پرده که پیرایه ندید بعد از آن خطبه شد و خطبۀ او تیغِ دو دَم فاطـمه رفـت ولی نه دلِ خـانه او بود جایِ زهرا همه شب شمعِ شبانه او بود مادری کرده برای سه امامش جا داشت زیرِ دیـنـش هـمـه مـدیـون بلاءِ زینب کعبه تـا کـرب وبـلا زیـر لـواءِ زینب اول فـاتـحـه شـد آخـر نـامـش یـعــنـی مثل یک آه بـلـند آه که جانکـاه گذشت عمرش اندازۀ پنجاه و چهار آه گذشت همۀ راه بـجـای هـمه او خـورد زمین آن پیمبر که به هـنگام سخن گریه کُنَد گفت هرکس به غمِ زینب من گریه کُنَد در حدیث است که فرمود برای فَرَجَم روضهاش بود که دیدی کفنش را بُردند نالـهاش بود چرا پیـرهـنـش را بُـردند همه را بُرده ولیکن به تو سوگند نرفت
: امتیاز
|